جاسوس روسی: و اينگونه علي محمد باب را كوك كردم!
تاریخ: ۲۳ تير ۱۳۹۰
جاسوس مترجم نماي سفارت روسيه با استفاده از موادمخدر و جاه طلبي سيد علي محمد شيرازي (علي محمد باب) توانست به او بقبولاند كه وي باب امام زمان(عج) بلكه خود امام زمان است!
كينياز دالگوركي جاسوس روسي سال 1834 ميلادي به عنوان مترجم سفارت روسيه به ايران آمد و تظاهر به اسلام آوردن كرد و همان نقشي را در راه اندازي فرقه جعلي و انحرافي «بابيت» ايفا كرد كه مستر همفر انگليسي در راه اندازي وهابيت در منطقه حجاز كرد. دالگوركي حتي به يادگيري علوم ديني پرداخت و سپس سراغ سيدمحمدعلي شيرازي رفت.
به گزارش «بولتن نيوز» به نقل از كتاب «كينياز دالگوركي جاسوس روسيه تزاري در ايران»، اين جاسوس روسي در ذكر خاطرات خود مي گويد: روزي سر درس آقاي سيدكاظم يك نفر سوال كرد آقا حضرت صاحب الامر كجا تشريف دارند؟ آقا سيدكاظم گفت من چه مي دانم شايد در همين جا تشريف داشته باشند ولي من او را نمي شناسم. من مثل برق يك خيالي به سرم آمد، كه سيدعلي محمد اين اواخر به واسطه كشيدن قليان و چرس و رياضت هاي بيهوده بانخوت و جاه طلب شده بود و روزي كه آقاسيدكاظم اين مطلب را فرمود، سيدحضور داشت. پس از اين مجلس من بي نهايت به سيد احترام مي كردم و براي هميشه بين خود و او در راه رفتن حريم قرار مي دادم و حضرت آقا به او مي گفتم. يك شبي كه قليان چرس را زده بود، من بدون آن كه قليان كشيده باشم، با يك حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع كرده گفتم «حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمي فرمائيد. بر من پوشيده نيست، تويي تو.» سيد يك پوزخندي زده و خودش را از تك و تا نينداخت. من مصمم شدم يك دكان جديدي در مقابل دكان شيخي باز كنم و اقلا اختلاف سوم را من در مذهب شيعه ايجاد كنم. گاهي بعضي مسائل آسان از سيد مي پرسيدم او هم جواب هايي مطابق ذوق خودش كه اغلب بي سر و ته بود، از روي بخار حشيش مي داد. من هم فوري تعظيمي كرده و مي گفتم: «تو باب علمي يا صاحب الزماني، پرده پوشي بس است. خود را از من مپوش.»(!!)
جاسوس روسي اضافه مي كند: يك روز كه سيد از حمام آمده بود، باز من سخن را باز كردم. او گفت «آقاشيخ عيسي، اين صحبت ها را كنار بگذار، صاحب الزمان از صلب امام حسن عسگري(ع) و بطن نرجس خاتون(س) است. صاحب يد و بيضا است، صاحب معجزه است. مرا دست انداختي؟ من پسر سيدرضاي شيرازي و مادرم رقيه، موسوم به خانم كوچك و از اهل كازرون است.» گفتم «آقاي من! تو خود مي داني كه بشر هرگز هزار سال عمر نمي كند و اين موهبت نوعي است. تو سيدي و از صلب حضرت اميري. آن چه بر من محقق شده تو باب علمي، صاحب الزماني، پس دست از دامن تو برنمي دارم.» سيد با حال قهر از من جدا شد ولي من مجددا به منزل او رفتم و طرح بعضي از مطالب از جمله تقاضاي تفسير سوره عم (نبأ) را كردم. سيد هم قبول اين خدمت كرد. قليان چرس را كشيده شروع به نوشتن نمود ولي اغلب مطالب او را من اصلاح مي كردم و به او مي دادم، كه بلكه او تحريك و معتقد شود باب علم است. آري سيد بهترين آلت براي اين عمل بود. خواهي نخواهي من سيد را با اين كه متلون و سست عنصر بود در راه انداختم و چرس و رياضت كشيدن او هم به من كمك مي كرد.
در خاطرات دالگوركي همچنين آمده است: تفسير سوره عم را به من نمود. از او گرفتم. خيلي جرح و تعديل كردم، آخر هم مفهوم و معني درستي نداشت ولي از او خواهش نمودم كه خط مبارك نزد من بماند و سواد او را كه خود درست كرده بودم به او دادم ولي به واسطه استعمال دخان و چرس حوصله آن را نداشت كه آن را دوباره بخواند. هميشه ترديد داشت و مي ترسيد دعوي صاحب الامري بكند. به من مي گفت كه اسم من مهدي نيست. گفتم «من نام تو را مهدي مي گذارم. تو به طرف تهران حركت كن. اينهائي كه ادعا كرده اند از تو مهم تر نبودند. تو فقط حال ترديد و ترس را از خود دور كن و متلون مباش. سيد درست گوش مي داد و بي نهايت طالب شده بود كه ادعايي بكند ولي جرات نمي كرد. من براي اين كه به او جرات بدهم به بغداد رفته، چند بطر شراب خوب شيراز را يافتم و چند شبي به او خوراندم. كم كم با هم محرم شديم. به او حقايق را حالي كردم(!)
جاسوس مشهور روسي درباره علت اجراي اين سناريو و راه اندازي حركت بابيه توضيح مي دهد: از او انكار و از من اصرار. باري به هر وسيله اي بود رگ جاه طلبي او را پيدا كردم و او را به حدي تحريك كردم كه كم كم دعوي اين كار بر او آسان آمد. من فكر مي كردم چگونه است كه اين عده قليل شيعه بر يك دولتي مثل عثماني غلبه كرده اند و چگونه همين جماعت با يك عده قليل جنگ هايي با روسيه نموده و يك لشكر انبوه را از ميان برداشته اند. آن وقت دانستم كه به واسطه اتحاد مذهبي و عقيده و ايمان راسخي است كه به اسلام دارا بوده و هيچ اختلاف مذهبي نداشته اند... من هم درصدد دين تازه ديگري افتادم. ... به سيد گفتم: «از من پول دادن و از تو دعوي مبشري و بابيت و صاحب الزماني كردن.» آري با اين كه در ابتدا اكراه داشت، ولي به قدري به او خواندم و او را تطميع كردم كه كاملا حاضر شد.
|