به كشيشي كه خودسوزي كرد در فلوريدا...
عليرضا قزوه
اگر خدا بخواهد
ابرهه مي سوزد در فلوريدا
و آب مي پاشد بر سر آتش
حالا از ونكوور تا كشمير
مردم به خيابان ريخته اند
كشيش بي كششي بودي
آقاي جونز!
بدان خيال كه سوزد كتاب در آتش
دوباره ابرهه اي ريخت آب در آتش
كشيش بي كششي بودي كه فكر مي كردي
آفتاب را مي توان سوزاند
و ذره بين گرفتي
تا پشت دست خورشيد را بسوزاني
خيال كردي قرآن پاك سوختني ست
خيال كردي اگر آفتاب در آتش...
كشيش بي كشش بودي كه كبريت كشيدي بر خودت
الا برادر شيخ النجد
كشيش بي كشش! از كوشش تو و ابليس
تو را نصيب چه شد؟ جز عذاب در آتش
همراه ريش و ريشه ي تو
سبيل خنده دار تو هم سوخت
چرا كه:
چراغ از آن خدا بود و پف از آن تو،
شد
دعاي سوختگان مستجاب در آتش
پيش از تو نيز
برادران حاتم طايي
رفتند و
پاشيدند و
دود شدند
درون چشمه ي زمزم چه مي كني استاد!
بهوش باش نپاشي شراب در آتش
كشيش بي كششي هستي
رانده از كليسا و
مانده از معبد
كتاب كفر به كف داري اين نه انجيل است
برو به دشمني اين كتاب در آتش
حماله الحطب شده اي آقاي جونز!
مي بيني چه راحت شاعران سبيل تو را دود مي دهند
تنها در كتاب ركوردها
احمق ترين شدي
تنها دنيا به تو خنديد
و شاعري سرود
نصيب نيست تو را جز همين كه هيمه شوي
تو كم ز هيزم خشكي، بخواب در آتش!
بخواب آقاي جونز!
پماد سوختگي فردا از تل آويو خواهد رسيد.
|