اختصاصی مفیدنیوز نهضت تولید علم و جنبش نرم افزاری، مهمترین دستاورد پیروزی انقلاب اسلامی
ما هر چه از سالهاي اوليه انقلاب فاصله گرفتيم و يا هرچه انقلاب بیشتر به پیش رفت این باور که «ما می توانیم» بیشتر شد و بالطبع نتایج و ثمرات شیرین آن هم ملموستر و نمایانترگرديد. برای نمونه مسأله نهضت توليد علم و جنبش نرمافزاري مطلبي بود كه در سالهاي دهه سوم انقلاب مطرح شد و رهبر معظم انقلاب با دركي واقعبينانه و درست از توان علمي جوانان ما و سابقه تاريخي اين اعتماد را هر چه بيشتر در ابعاد مختلف آن به جامعه شناساند و تقويت نمود.
تاریخ: ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
آنچه كه يك دگرگوني اجتماعي را شايسته نام انقلاب ميكند، تحول همه جانبه و بنيادي در تمامي عرصههاست که عمدتاً در پنج عرصهي بينشها و انديشهها، ارزشها، اهداف و آرمانها، احساسات و عواطف و سرانجام در عرصه عمل و رفتار انسانها رخ ميدهد.
در هر يك از اين عرصهها بايد بررسي و تحقيق جدي و جامعي صورت گيرد تا ببينيم انقلاب چه كرده است و چه بايد ميكرد. من در اين جا صرفاً به تحول در عرصه انديشه و بينش اشاره ميكنم و به تبع آن به تحول در بخش علمي كشور (هم به آنچه انجام شده است و هم به آنچه ميبايست انجام شود) ميپردازم. عرصه انديشه مهمترين عرصه در تحول ميباشد، چرا كه تحول عرصههاي ديگر را نيز به دنبال دارد. به دليل همين اهميت است كه خداوند متعال، مقلب القلوب خوانده ميشود. خداوند قلب انسان را كه مركز خواستهها، آرمانها و منبع احساس و عاطفه اوست دگرگون ميكند. گاهي قلب به مركز فكر و انديشه هم اطلاق ميشود.
آنجا كه قرآن كريم ميفرمايد: «لَهُم قُلوبٌ لايَفْقَهون بِها» پس معلوم ميشود قلب مركز تفقُّه هم هست كه حتي بالاتر از فهم و درك قرار گرفته، چرا كه تفقُّه به معناي فهم و درك عميق است.
به هر حال هر انقلابي ابتدائاً ميبايست در قلمرو فكر و عرصه انديشه رخ دهد و آنگاه انديشه به دنبال خود ارزشها و اهداف را دگرگون ميسازد و به دنبال آن احساسها و عاطفهها و نهايتاً رفتارها شكل ميگيرد. به قول مولانا :
اي برادر تو همه انديشهاي
مابقي خود استخوان و ريشهاي
گر بود انديشهات گل گلشني
ور بود خاري تو هيمهي گلخني
اگر انقلاب در انديشهها رخ ميدهد بايد ببينيم قبل از انقلاب چه انديشهاي در جامعه حاكم بوده تا از باب «تعرف الاشياء باضدادها» پي ببريم آنچه بعد از انقلاب در جامعه حاكم شده دقيقاً ضد انديشه رايجِ قبل از انقلاب بوده است. انديشه و باوري كه قبل از انقلاب در بين عموم تحصيلكردهها وجود داشت، هيمنه و سيطره پيشرفت علمي مغرب زمين و ناتواني مردم ايران و جوانان ما براي رسيدن به قلههاي پيشرفت بود. در آن دوره گفته ميشد كه ما 200 يا 300 سال از غربيها عقب افتادهايم و امكان جبران اين عقبافتادگي نيست و ما اساساً با همين لفظ »عقبافتاده« شناخته ميشديم. خوب، اگر كشوري -بويژه در زمينه علمي- عقب بماند، جبران عقب مـــاندگي يا غيرممكن است يا بسيار مشكل؛ زيرا به هر ميزان كه فرد عقب افتاده بدَوَد، فردي كه جلو افتاده است چندين برابر جلوتر خواهد رفت، بويژه اگر فرد جلو افتاده از تكنولوژي و ماشين تيزرو هم برخوردار باشد مسلماً چندين برابر پيــش خواهد رفت. حركت تند يك خرگوش را با لاكپشت مقايسه كنيد. در مدت زماني كه لاك پشت صد متر ميرود، خرگوش در هــمان زمان، هزاران مــتر رفته است. خوب ببينيد، اساساً اصطلاح عقب افتادگي خود يك بار منفي و تحقيرآميز دربرداشت.
حتي روشـنفكران و دلسـوزان ما هم وقتي كتـاب مينوشتند عنوان آن را عــلل عقبماندگي يا عقبافتـادگي ميناميـدند. من نميخواهم بگويم اين اصطلاح مطلقاً نبايد به كار ميرفت، بلكه ميخواهم عرض كنم در اين اصطلاح نوعي تلقين و باور عقب ماندگي لحاظ شده بود، و نه تنها مردم عامي در ذهن خود نميتوانستند باور كنند كه ما ميتوانيم، (كه البته از عموم مردم اين انتظار هم نميرفت. اين حقيقت را ميبايست قشر تحصيلكرده باور ميكرد) بلكه قشر تحصيلكرده ما نيز اين باور را نداشت و حتي به مردم و جامعه توصيه ميكرد كه براي رسيدن به يك زندگي سعادتمندانه بايد غربي شويم و چشم به بيگانگان و از ما بهتران بدوزيم. جوّ كلي به تبع رژيم حاكم، براي پيشرفت به جاي تشــويق و ترغيب به آموزش و پژوهـش و فراگرفتن عـلم و تكـنولوژي كشورهاي پيشـرفته، بيشـتر به ظـواهر قناعــت ميكرد و معتقد بود با ظاهري غربي ميتوان به پيشرفت رسيد و اين ظاهر كمك خوبي به پيشرفت جامعه ميكند. بحث كشف حجاب در دوره رضاخان و آن همه مظاهر فساد از قبيل مدگرايي، پوچگرايي و ... در رژيم پهلـــوي از جــمله توصيههايي بود براي رسيدن به تمدن بزرگ و البته به قول رژيم، رســيدن به دروازه تمدن. تمدنــي كه در دوره پهلوي از آن سخن به ميان ميآمد و درباره آن تبليغ ميشد چيزي نبود مگر يك تمدن وارداتي، فانتزي و كاملاً درون تهي با شكل و قيافهاي مدرن. اين تمدن، تمدن متكي به انديشه بومي و تلاش جوان ايراني و نيروي فكر و بازوي قدرتمند جامعه ايراني نبود. نشانه آن، كمال خودباختگي و عجز و ناتواني در مقابل دنياي غرب و تقليد كوركورانه از اروپائيان بود.
خلاصه اينكه قبل از انقلاب، انديشهاي كه راجع به امكان و چگونگي پيشرفت علمي در بين قشر تحصيلكرده (كه ميبايست نقش اساسي در پيشرفت علمي داشته باشد) بود، سه ويژگي داشت:
يك: نه تنها هيچ باور و اعتمادي به نيروي خلاق و توان فكري ـ علمي خود نداشت، بلكه اساساً چيزي به نام خلاقيت فكري در نزد او بيمفهوم بود. البته در اين اعتقاد و خودباختگي فكري، نقش القائات بيگانگان و تبليغات آنها را نبايد از نظر دور داشت.
التفات داريد اين سه ويژگي كه در قشر تحصيلكرده عرض ميكنم، فضاي كلي و عمومي را مدنظر دارم و نوع تحصيلكردگان را منظورم است و الّا همواره بودند كساني كه با آن فضاي غالب مخالف بودند و طور ديــگري فـــــكر ميكردند.
دو: براي رسيدن به تمدن و پيشرفت، راه و چارهاي جز تمسك به بيگانگان و دريوزگي به آنان نميديد. آنچه كه من نام آن را تكدي علمي و فرهنگي مينامم. يعني كاملاً تكديگري بود اما در جنبه علمي و آن هم در قالبي شيك و رنگ و لعاب داده شده.
سومين ويژگي اين بود كه اين رويكرد به مغرب زمين نيز، رويكردي صوري داشت و واقعاً به دنبال كسب علم، دانش، صنعت و تكنولوژي غربيها نبود. بلكه فكر ميكرد با ظاهري غربي شده و با تمسك به ظواهر ميتوان به پيشرفت رسيد. آنچه مرحوم اقبال لاهوري در شعر معروف خود بيان كرد و در آن از خطر دلبستگي به ظاهر فرنـــگ و تقــليد كوركــورانه از غــرب و فرنگي مآبي پرهيز داد:
ميداني چيست تهذيب فرنگ
در جهان او دوصد فردوس رنگ
جلوههايش خانمانها سوخته
شاخ و برگ و آشيانها سوخته
كس نداند شرق را تقدير چيست
دل به ظاهر بسته را تقدير كيست
شرق را از خود برد تقليد غرب
بايد اين اقوام را تنقيد غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
ني ز رقص دختران بيحجاب
قوت مغرب از علم و فن است
از همين آتش چراغش روشن است.
خوب اگر قرار است انقلابي رخ دهد كه واقعاً بتوان به آن در معناي دقيق كلمه انقلاب گفت، ميبايست در اين انديشه انقلاب رخ ميداد. در غير اينصورت بر آنچه رخ داده بود حقيقتاً نام انقلاب نميتوانستيم بگذاريم. در حالي كه به ادعاي همه جهانيان انقلاب رخ داده بود. پس ميبايست در اين سه عرصه تحول بنيادي را مشاهده ميكرديم. پي بردن به اين واقعيت چندان مشكل نيست.
اولاً: ما ميبايست خود را باور ميكرديم و حقيقتاً باور هم كرديم. قشر جوان ما خود را يافت. خود واقعي خود را پيدا كرد. بازگشت به خويشتن خويش در انقلاب صورت گرفت و اين بزرگترين حادثه و دگرگوني بود كه در افكار صورت گرفت. ميدانيد، عقيده و باور را دگرگون كردن كاري خدايي است. تنها اوست كه مقلبالقلوب است لذا امام راحل هم فرمود: انقلاب ما هديه الهي بود.
و ثانياً: ما براي رسيدن به پيشرفت لازم بود به اين باور ميرسيديم كه ميتوانيم به خود متكي باشيم و جز اين چارهاي نداريم، از اين جهت وقتي دقت ميكنيم ميبينيم محاصره اقتصادي و حتي جنگ هم يك نعمت بود چنانكه اين را در كلام حضرت امام(ره) بارها شنيديم و البته اين به معناي عدم بهرهگيري از تواناييها و سوابق علمي غربيها نيست؛ لكن آنچه منفور است و مضر، آن تكديگري علمي بود كه پس از انقلاب رخت بربست.
ثالثاً: اگر قرار است به ديگران هم رجوع كنيم به ظواهر نبايد اكتفا كنيم. اساساً ظواهر در بسياري موارد خود مانع بزرگ اين پيشرفت بود، چرا كه بسياري از غربيان نيز ظواهر را آنگونه كه به ما القاء ميكردند خود به آنها پايبند نبودند.
تحولي كه در اين سه عرصه رخ داد، مهمترين بخش انقلاب محسوب ميشود؛ چرا كه حيات جامعه به علم است و جريان علمي حاكم مهمترين و بنياديترين نقش را در جامعه ايفا ميكند. جامعهاي كه در آن علم رونق داشته باشد و عالمان در همه رشتهها از حرمت و احترام برخوردار باشند، به سربلندي و افتخار نائل ميشود و بالعكس، در جامعهاي كه علم و عالم از جايگاه برجستهاي برخوردار نباشد، آن جامعه به سمت سقوط و ذلت خواهد رفت. حیات جامعه اسلامی ما نيز به اين تحول بستگی داشت. نه تنها انقلاب ما بلكه بقاء و استمرار هر انقلابی به توان علمی آن انقلاب وابسته است. چرا که همه بخشهای دیگر از قبیل بخش اقتصادی، امنیتی و دفاعی، اجتماعی، و حتی سیاسی به نوعی به همین رکن علمی متکی است. و ما خوشبختانه بعد از انقلاب، در این بخش از اعتماد به نفس بالایي برخوردار شديم و همین اعتماد به نفس نیز مایه بقاء و استمرار نظام اسلامي ما شد. البته راه بسیار طولاني است و باید همچنان با قوت و قدرت آن را ادامه داد.
نکتهای که باید به آن توجه نمود این است که اینگونه نگرش و این اعتماد به نفس و باورمندی به توانایی علمی را مردم و جوانان ما از انفاس
قدسیه رهبر کبیر انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني(ره) گرفتند و رهبری فرزانه انقلاب نیز پس از رحلت امام، همان انرژی و نیروی مثبت را به حق به جامعه تزریق نمودند. تا آنجا که امـروز شــاهد پیشـــرفتهای اعجابانگیزی در همه بخشهای علمي کشور از جمله بخش انرژي هستهای ميباشيم.
جالب اینکه ما هر چه از سالهاي اوليه انقلاب فاصله گرفتيم و يا هرچه انقلاب بیشتر به پیش رفت این باور بیشتر شد و بالطبع نتایج و ثمرات شیرین آن هم ملموستر و نمایانترگرديد. برای نمونه مسأله نهضت توليد علم و جنبش نرمافزاري مطلبي بود كه در سالهاي دهه سوم انقلاب مطرح شد و رهبر معظم انقلاب با دركي واقعبينانه و درست از توان علمي جوانان ما و سابقه تاريخي (كه تفصيل و تشريح آن بحث مستقلي را ميطلبد) اين اعتماد را هر چه بيشتر در ابعاد مختلف آن به جامعه شناساند و تقويت نمود.
امروز از نظر كمي، آموزش عالي ما اساساً قابل مقايسه با قبل از انقلاب نيست. چرا كه تعداد دانشجويان در اواخر رژيم پهلوي يعني سال 57 كمتر از 150 هزار نفر در كل كشور بود. در حالي كه اكنون ما بيش از 3 ميليون و 300 هزار دانشجو داريم. به همين نسبت اعضاي هيأت علمي و مدرسين دانشگاهها نيز افزايش يافت. مراكز دانشگاهي و آموزش عالي گسترش چشمگيري يافت بهگونهاي كه امروز ما در دورترين نقاط كشور دانشگاه داريم.
از نظر كيفي نيز پيشرفتهاي كشور در همه زميـنهها از جــمله در زمينه نانوتكنولوژي و انرژي هستهاي بسيار غرورآفرين و افتخارآميز است. جمهوري اسلامي در بخش صنعت هواپيماسازي، صنايع دفاعي، صنعت نفت و گاز و ماشينسازي نه تنها در مقايسه با قبل از انقلاب بلكه در مقايسه با بسياري از كشورهاي در حال توسعه از پيشرفت تحسينبرانگيزي برخوردار است. و اين ادعاي ما نيست بلكه حتي دشمنان ما امروز به اين پيشرفتها اقرار دارند و عمده دليل مخالفت آنها با جمهوري اسلامي هم به خاطر همين پيشرفتها و پيشبيني آينده اين تحول علمي است.
البته ما معتقديم اين پيشرفتها همه آن چيزي نيست كه ما بايد به آن ميرسيديم. ما راه طولاني بسياري در پيش داريم كه به همت جوانان خود بايد بپيمائيم و به ياري خداوند خواهيم پيمود. نكته مهم، اين باور بود كه ما امروز به آن رسيديم و اين خيلي مهم است. امروز انرژي هستهاي و افتخارات آن توسط جواناني صورت گرفته و به دست كساني تحقق يافته است كه بين 24 تا 28 سال سن دارند و اين همان انقلاب بزرگ علمي است كه ميبايست همچنان استمرار داشته باشد.
مطلب ديگري كه به نظر بنده خيلي مهم است اين است كه ما پيشرفت علمي را نبايد منحصر در پيشرفت صنعتي و تكنولوژي بدانيم و در انرژي هستهاي خلاصه كنيم. امروز ما در علوم انساني نياز بيشتري به تحول داريم. تحول در بحثهاي مــديريت، اقتصاد، حقوق، جامعهشــناسي و تئوريهاي جديدي كه بتواند با تئوريهاي غربيان در همه اين عرصهها مقابله كند. به نظر من در اين زمينهها نياز ما به تحول غيرقابل انكار است. امروزه اتكاء صرف به ترجمه در تمامي اين زمينهها بسيار باعث تأسف است. يك تئوري و نظريه بومي و متكي به فكر و انديشه ايراني در زمينه مديريت، اقتـصاد، حـقوق، جامعهشــناسي، روانشناسي، آسيبهاي اجتماعي و غيره به عقيده اينجانب نه تنها كمتر از تئوري و پيشرفت در عرصه هستهاي نيست بلكه بسيار مهم و اساسي است. به عبارت ديگر در اين بخش نيز غنيسازي بسيار ضروري و حتي ضروريتر از بخش صنعتي است.
در اين زمينه امروزه بحث نظريهپردازي و آزاد انديشي -با اتكاء به مباني استدلالي و علمي- مطرح شده است. اين راه ميتواند كمك شاياني به پيشرفت هرچه بيشتر كشور نمايد و زمينهاي براي گشودن عرصههاي جديد در ابعاد مختلف جامعه باشد.
مركز همانديشي در اكثر دانشگاههاي كشور از سازوكار بسيار آمادهاي براي ورود استادان به عرصه آزادانديشي برخوردار است و ميتواند زمينه تعامل هرچه بيشتر را بين جامعه و دانشگاه فراهم نمايد و با عرضه نيازهاي جامعه به دانشگاه براي بازكردن گرههاي كور، از استادان كمك بگيرد و استادان نيز با آگاهـي و درايت هر چه بيشتر، آموزشهايي را در دانشگاه به دانشجويان بدهند كه آنها بتوانند افراد كارآمدي براي جامعه باشند. به يك معنا علم و آموزش در دانشگاه كاربرديتر شود تا نتايج علميتري به دنبال داشته باشد.
نكته مهم ديگر اينكه، ما نه تنها ميبايست پيشرفت علمي داشته باشيم، بلكه ميبايست به مرجعيت علمي نيز در هر زمينه دست يابيم. به عنوان مثال بيمار ما نه تنها ميبايست در داخل كشور معالجه شود بلكه ما بايستي پذيراي بيماران كشورهاي ديگر نيز باشيم كه براي معالجه به ايران بيايند. همانگونه كه در برخي زمينهها اكنون ما به اينجا رسيدهايم كه برخي كشــورها طالب گذراندن دورههاي آموزشي خود در ايران هستند. اين ادعا با توجه به سابقه تاريخي ما در علم كاملاً معقول و شدني است.
اين موضوع ميبايست در همه عرصههاي علوم عقلي، نقلي و تجربي تحقق پيدا كند. به عنوان مثال در عرصه علوم عقلي مثل فلسفه محض، فلسفههاي مضاف همچون فلسفه اخلاق، فلسفه اقتـصاد، فلســفه سياست، فلسفه جامعهشناسي، فلسفه روانشناسي، فلسفه حقوق و غيره نيز ما ميبايست به دنبال اين مرجعيت علمي باشيم و در اين راه نياز به نظريهپردازي داريم.
حتي در علوم نقلي نيز اين نياز كاملاً محسوس است. چرا امروز ما براي شناخت ايران خودمان بايد محتاج تحقيق و پژوهشهاي مستشرقين باشيم. من نميگويم حرف مستشرقين را نخوانيم؛ حرف من اين است كه چرا براي شناخت ايران خودمان بهترين حرفها را احياناً بايد از زبان آنها بشنويم و از نوشتههاي آنها بخوانيم؟! ايرانشناس ما، باستانشناس ما چرا بايد خارجيها باشند؟ خوب اين در گذشته ما اتفاق افتاد ولي اكنون نبايد ادامه يابد كه مثلاً صد سال آينده هم آيندگان ما بيايند و بخواهند تاريخ امروز ما را از نوشتههاي ديگران بخوانند. ما خود بايد امروز در اين زمينه ها هم كار كنيم. اين زمينهها نبايد امروز كوچك شمرده شود و در جنب زمينههاي تجربي ناديده گرفته شود.
بنابراين در تمامي اين زمينهها، كشور ميبايست از مرجعيت علمي برخوردار شود و محل رجوع و رفت و آمد كشورهاي ديگر شود. اين توقع از يك كشور شيعي اسلامي نه تنها مبالغهآميز و بيمورد نيست بلكه كاملاً معقول و بجاست و به ياري خداوند در آينده نه چندان دور به آن دست خواهيم يافت
مفیدنیوز - فرهاد نظریان سامانی
|